دکتر سعید معیدفر جامعهشناس و مشاور اجتماعی وزیر راه و شهرسازی، وضعیت اجتماعی شهرهای ایران خصوصاً تهران را گرفتار بحرانی میداند که هنوز جدی گرفته نشده و چشمانداز قریبی برای برونرفت از آن دیده نمیشود و به نقل از یک نویسندۀ مشهور میگوید «من زمانی خطر جنگ را حس خواهم کرد که گلولهای پنجرۀ اتاق مرا بشکند».
دکتر معیدفر یکی از دلایل مهم کالاییشدن شهر و گسترش پدیدۀ شهرفروشی را فقدانِ هویتهای جمعی و محلی در شهرها میداند. موضوعی که خصوصاً در چهار دهۀ اخیر شدت گرفته و از قدرت مقاومت شهروندان در برابر تغییرات منفی و ضد حیات اجتماعی کاسته است. مشاور وزیر راه و شهرسازی با بیان اینکه تنها مسیر بازگشت از این روند نادرست، توافق میان نخبگان و گروههای مرجع جامعه است، میگوید: «جنگ و جدل میان نخبگان یک بحران اساسی است که مردم هم آن را میفهمند.
وقتی بزرگان و فحول ما این باشند، مردم هم در همین بازی میافتند و هر کس منافع خودش را دنبال میکند. راه نجات از این مسیر که جز نابودی فرجامی ندارد، تنها احیای عقل جمعی میان نخبگان و پایانِ نزاع به سود مردم و حل بحرانهای اجتماعی است.» در ادامه گفتوگو با دکتر معیدفر را درباره جامعهشناسی کالاییشدن شهر و از بین رفتن حریم شهر و حریم انسان میخوانید.
پدیدۀ شهرفروشی در کشور ما روزبهروز بیشتر از گذشته حیات اجتماعی را تهدید میکند. برخی میگویند که ما اکنون در شهری زندگی میکنیم که تمامی مظاهر زیست شهری، از خانه و خیابان گرفته تا پارک و تفریحگاه، و تمامی حریمها، از محیط زیست گرفته تا حقوق شهروندی بر اساس متر و معیار سرمایه، قیمتگذاری و خرید و فروش میشود. این کالاییشدنِ همه چیز، ریشه در چه زمینههای اجتماعیای دارد؟ چه عوامل جامعهشناختی منجر به بروز چنین وضعیتی در ایران شده است؟
من تلاش میکنم با یک دید جامعهشناسانه زمینهها و پیامدهای کالاییشدن جامعۀ ایران را بررسی کنم. در جهان انسانها یا همان جامعۀ بشری، همه چیز اعتبارش را از جامعه میگیرد. یعنی هرچند انسانها هر کدام فردی هستند با تمایلات، خواستها، غرائز و اهداف ویژۀ فردی خودشان اما با این حال، هیچگاه به صورت منفرد زندگی نمیکردهاند. آنها به دلیل نقصهایی که در برابر طبیعت داشتهاند، و برای اینکه مشکلات و ضعفهای خودشان را در برابر این طبیعت سرسخت و این جهان دشوار برطرف کنند تلاش کردند ابتدا با مداخلۀ عقل و سپس، همکاریهای جمعی گلیم خود را از آب بیرون کشند. این دو ابزار مهمی است که انسانها از آغاز هستی داشتهاند و بر اساس این دو ابزار امروز به قدرتمندترین موجودات روی کرۀ زمین تبدیل شدهاند که تقریبا توانستهاند عالم را به تسخیر خودشان درآورند. همین نفسِ جمعیزیستن و برقراری ارتباط از طریق تعامل با دیگران، پیدایش بسیاری از مظاهر زندگی اجتماعی از جمله زبان و به گردش افتادن معارف، اندیشهها و نگرشها را به دنبال داشته که همگی به تقویت یک اجتماع پُرمایه و آن لوازمی که انسان برای زیست خودش نیاز دارد منتهی شده است.
بنابراین، تقریبا همه چیز در جامعۀ انسانی رنگوبوی این حیات جمعی را دارد. زبانی که ما الان داریم با آن صحبت میکنیم، محصول مشترک آدمهایی بوده که در این سرزمین قرنها میزیستند، دائماً آن را با نیازهایشان تکمیل کردند، نهایتاً به اشتراک گذاشتند و امروز با همدیگر از طریق این زبان، ارتباط برقرار میکنند. این زبان بدونِ این جامعه اساسا هیچ نبوده، نه تولید میشده و نه کارکردی داشته است. مثلا، ما ممکن است زبان برخی اقوامی را که در افریقا زندگی میکنند، اصلا بلد نباشیم. چرا؟ چون ما با آنها نزیستهایم، چون با هم زندگی نکردیم و هویت ما در آن زبان مستتر نیست بنابراین نمیتوانیم از طریق آن با دیگران ارتباط برقرار کنیم، مگر اینکه کسی این زبان را ترجمه کند و از این طریق دیالوگی میانمان برقرار شود.
در حقیقت همۀ هویتهای جمعی، تنها در بستر یک حیات جمعی مشترک است که شکل میگیرند...
بله، چون هیچ چیز در جهان انسانی نیست که رنگوبو، انگ و مارک «جمع» نخورده باشد؛ طرز لباس پوشیدن، طرز آرایش، شیوۀ نگاه کردن، سلوک ما، شیوۀ غذاخوردن و هر چیزی دیگری را که نگاه کنید رنگ اجتماعی دارد، به این واسطه است که اصالت و اهمیت پیدا کرده و اعتبار کسب کرده است. بدونِ این رنگِ اجتماعی هیچ چیزی در جامعۀ انسانی اعتبار ندارد. حتی منِ انسانی برای رفع نیازها و حوائج اولیه هم به یک چنین انگی، به چنین مُهر اجتماعی نیاز داشتهام. بر این اساس، رفتارهای ما قاعدهمند میشود و هر کاری نمیتوانیم انجام دهیم. باصطلاح نظم و قاعدهای شکل گرفته و انسانها توسط قراردادها و هنجارهای اجتماعی با همدیگر پیوند برقرار کردهاند و همه چیز بر اساس نقشهای اجتماعی برجسته شده و اهمیت پیدا کرده است.
در این صورت چگونه است که در همین اجتماع انسانی ما با شهری مواجه میشویم که نهتنها مطابق هنجارهای عقلی و جمعی پیش نمیرود، بلکه هر پدیدهای را در آن بنگریم، قیمتی دارد و قابل خرید و فروش است. این تحول منفی چه زمینههایی در جامعه دارد؟
یک عده وجود دارند که میآیند و با شهر و محلۀ شما هر کاری دلشان خواست میکنند. شهرفروشی که گفتید یکی از مظاهر شرایط نامساعدی است که در شهرهای ما وجود دارد. یکی از دوستان تعریف میکرد که ما محلۀ خودمان را با هزینۀ شخصی و بهترین مصالح بلوکگذاری و آسفالت کرده بودیم. چند روز بعد دیدیم شهرداری آمد، کوچه را کند، بلوکها را هم کند و چند روز بعد، یک بلوک و آسفالت بسیار کم کیفیت جایگزین کرد. ما سوال کردیم که آخر چرا اینکار را کردید؟ ما خودمان به تازگی اینجا را درست کرده بودیم، پاسخ این بود که ما با پیمانکار قرارداد بستیم که این کار را انجام دهد. گفتیم حداقل با کیفیت انجام میدادید! گفتند همین است دیگر. یعنی او و پیمانکارش کاری ندارند که اینجا آدمهایی زندگی میکنند که حق تاثیرگذاری بر محله، کوچه و بهطورکلی محل زیستشان دارند. این حق را سلب میکنند و در نهایت، به دلخواه خود در زندگی شهروندان مداخله میکنند. وقتی در شهری هر کسی به اسم شهرداری یا نهاد و سازمانی دیگر هر کاری دلش میخواهد در محدودۀ زندگی آدمها انجام میدهد، ناشی از آن است که متاسفانه در آنجا جامعه مُرده و از حیات بازایستاده یا ما او را از حیات ساقط کردهایم تا هر کاری که خواستیم بکنیم. یک سارق برای اینکه بتواند کار ناهنجار خودش را معتبر جلوه دهد باید ابتدا همۀ هنجارها را برهم بزند و بگوید اصلِ بازی این است که من میگویم، قاعده این است که من میگذارم.
یعنی یکی از دلایل نقض حقوق افراد در چنین شهری، تعاریف ناهنجاری است که از زندگی شهری به شهروندان ارائه شده است؟
بله، اما در این سو نیز ضعفی وجود دارد که میتوانند این فضا را بر آن تحمیل کنند. متاسفانه یکی از دلایلی که این اتفاقات در شهر میافتد و هر کس هر کاری دلش میخواهد به عناوین مختلف انجام میدهد، مخدوش شدن هویت جمعی یا بهعبارتی، نادیده گرفتهشدنِ آن است. در گذشته هر یک از ما اهل محلهای بودیم که همۀ اهالی نسبت به آن حساس بودند، اگر غریبهای واردش میشد برای احراز هویتش احساس مسئولیت میکردند، اگر قرار بود اتفاقی آنجا بیفتد همه با هم تشریک مساعی میکردند و همه باید بهنحوی مداخله و مشارکت میکردند. در حالی که امروز ما عملاً شهری بیهویت درست کردهایم. جایی که هویت محلهای از بین رفته، هویت شهروندی از بین رفته، و این شهر به یکسری خانه، خیابان و ساختمان تبدیل شده که دیگر هیچ چیزی در آن نیست و یک مدیر شهری هر تغییری دلش میخواهد در آن ایجاد میکند. بنابراین علت اینکه این شهرفروشی رخ میدهد و مدیران شهری دربارۀ همه چیز ما تصمیم میگیرند، این است که ما هویتهای جمعی که مرکز اعتبار برای همه رفتارها و افعال ما بودند را از اعتبار ساقط کردهایم.
مسئله از بین رفتن محلهها و هویتهای جمعی به عنوان یکی از زمینههای کالاییشدنِ شهر، جای بحث بیشتری دارد. خصوصاً در مورد مشخص شهر تهران؛ پرسش اینجاست که چرا هویتهای جمعی خُرد در پایتخت ما از میان رفته است؟ آیا میتوان یکی از دلایل بروز این شرایط را افزایش مهاجرتهای ناشی از جنگ و توسعۀ نامتوازن و ساختوسازهای بیمبنا پس از آن دوران دانست؟
بله، جابجاییهای جمعیتی به دلایل اقتصادی و اجتماعی، جنگ، سایر عوامل سیاسی و حتی بحث شغل و مسائل مشابه، میتواند روی هویتهای جمعی و کمتاثیر کردنِ آنها تاثیر بگذارد و این مسئله در جای خودش قابل تأمل است. در شهرهایی مثل اصفهان، تبریز، مشهد، شیراز و جاهای دیگری که سوابق تاریخی و پایههای عمیق شهرنشینی داشتهاند، هرچند جمعیتشان در دوران معاصر چندبرابر شده ولی همین بنیانهای تاریخی شهرنشینی، جمعیتهای جدید را نیز در چارچوب خود حل کرده است. پس ما شاهد انتقال هویت از جامعۀ میزبان به جمعیت مهاجران و ادغام آنها در یکدیگر هستیم. درنتیجه، شاکلههای اصلی شهرنشینی و هویت محلی تا حد زیادی در این شهرها وجود دارد و باقی مانده است. اما اگر ما در تاریخچۀ تهران یک بررسی دقیق کنیم میبینیم که در این شهر نوپا، مسائل دیگری هم دخیل بودهاند. تهران خیلی سابقۀ شهری نداشته و تنها از دویست و چندسال پیش، همزمان با دورۀ قاجار در ایران اهمیت پیدا کرده، اما در همین دوران نسبتاً کوتاه نیز ما اشکال گوناگونی از شهرنشینی را تجربه کردهایم. مثلا شما اگر چهل سال پیش در تهران میگشتید، میدیدید که مهاجران، هر کدام بخش مشخصی از شهر را به خودشان اختصاص دادهاند و تقریبا هویتهای جمعی مبدأ مهاجرت را در اینجا احیا کرده و تداوم بخشیدهاند. در تهرانِ چهل سال پیش هم ما محلۀ کاشانیها را داریم که حتی حسینیۀ خاص خودشان را دارد، محلۀ شهرستانکیها، محلۀ اصفهانیها، محلۀ تبریزیها و سایر محلات به همین ترتیب. پس تهرانِ چهل، پنجاه سال پیش تقریبا تهرانی است که در آن هویتهای محلهای وجود دارد منتهی تقریبا مینیاتوری از کشور است.
هر بخشی از تهران یک هویت جداگانهای دارد، در عین حال که این هویتهای متکثر در یک هویت بزرگتری به اسم شهر تهران ادغام شدهاند. اتفاقی که در سالهای پس از آن افتاد این بود که متاسفانه عدهای سودجو و رانتخوار با اتکاء به قدرت مرکزی آمدند و سعی کردند بورسبازی زمین و ملک راه بیاندازند. اقدامی که در نتیجۀ آن، این هویتهای جمعی دچار زیانهای جبرانناپذیری شدند. سودجویان در بیرون این شهر، زمینهای بایری که وجود داشت را به شیوههای نامشروع در اختیار گرفتند، قیمت زمینی که ثمن بخس بود را با پولهای کلانی که به جیب زدند، بالا بردند، با ابزارهای مختلف موج خرید و فروش زمین، ملک و ساختوساز بهراه انداختند و عملاً باعث شدند نسلهای جدیدتر افرادی که در محلههای مختلف زندگی میکردند را به این مناطق تازهساز سوق دهند. اینها مناطقی بودند که حالت شهرکی داشتند و آن هویتهای جمعی محلات سابق نمیتوانست در آنها استمرار پیدا کند. درنتیجه مثلا در هر شهرک تعدادی از محلۀ کاشانیها، تعدادی از محلۀ شهرستانکیها، تعدادی از محلۀ تبریزیها، تعدادی از محلۀ اصفهانیها و ... در مناطق مسکونی مختلف همه با یکدیگر همزیست شدند اما در نهایت همگی ساکنانی بیهویت بودند. اینجا جایی است که افراد بر اساس ناشناختگی اهمیت پیدا میکنند. یعنی شما در اینجا به همان میزان که ناشناخته باشید، بیگانه باشید، کاری به کار کسی دیگر نداشته و بیهویت باشید، دارای اعتبار هستید. اینجا دیگر اعتبار بر اساس وابستگی شما به جمع تعریف نمیشود، اعتبار به این است که شما کاری به کار کسی نداشته باشید.
یعنی ما از چهل سال پیش به اینسو، رفتیم به سراغ ساختِ شهرکهایی بیدفاع متشکل از شهرکنشینانی بیهویت و بیگانه...
دقیقاً. همین حالا که ببینید؛ شهرکهای مسکونی ما اغلب چنین وضعی دارند. همسایه از همسایه خبر ندارد، شما به عنوان یک شهرکنشین، کاری به کار کسی ندارید. حتی اگر کسی در همسایگیتان بمیرد، به شما ارتباطی پیدا نمیکند. در اینجا ارزش شما به این است که کاری نداشته باشید در همسایگیتان یا در محلهتان چه میگذرد. بنابراین عملاً و به تدریج مکانهایی در شهر گسترش و اهمیت پیدا کرد که بیهویت بودند و افراد در آنها کاملاً احساس انزوا و غریبگی داشتند. در این جاها غریبگی عنصر اصلی به حساب میآید.
ادارۀ این شهر چه تفاوتهایی با ادارۀ شهری با محلات منسجم داشت؟ مدیران شهری چه تمهیداتی برای ادارۀ این شهر اندیشیدند؟
شاید جالب باشد که بگویم این پدیدۀ بیهویتی مدیران شهری را خوشحال کرد و آنان را به فکر انداخت که همین مدل را در مکانهای دیگری که هنوز هویت داشتند نیز اجرا کنند. همین موضوع بود که پروژههای جدیدی تحت عنوان بازسازی بافتهای فرسوده و امثال اینها را به صحنه آورد و مسیر آنها را برای دستاندازی و حرکت به سمت مناطق مرکزی هموار کرد. در ادامه، در این مناطق نیز پروسههای تجمیع، بیهویتکردن و ترویج آپارتماننشینی جدید را توسعه و در دستور کار قرار دادند.
یعنی به نظر شما این اقدامات به قصد از میان بردنِ هویتهای محلی و بهصورت هدفمند انجام شده است؟
خواه ناخواه یک مدیر همیشه میخواهد بالاترین اقتدار را داشته باشد و برای تحقق این امر باید هرگونه واکنش احتمالی که نسبت به رفتارش وجود دارد را از بین برود. وقتی با یک محلۀ باهویت روبرو باشید، نسبت به اِعمال سیاستهای شما واکنش نشان میدهد و در هر موضوع جمعی وجود دارد که با شما مواجه میشود و اگر فردا، بخواهید هر کاری در این محله بکنید، با یک واکنش جمعی روبرو میشوید. مثلا همین مدتی پیش در شهرک اکباتان شهرداری میخواست محلی را به یک سازمان نظامی اختصاص دهد که در طرحهای تفصیلی این شهرک، در زمرۀ فضای سبز اکباتان بود. اکباتان از معدود مناطقی است که با گذر سالها و به دلیل ساخت و ترکیب خاصی که در آن ایجاد شده، حالت محلی به خود گرفته است. درنتیجه مردم این محله به این تصمیم نادرست واکنش نشان دادند و نهایتاً مدیریت مرکزی شهر را به عقب راندند. مطمئناً مدیران شهری در مواجهه با این شرایط احساس بدی بهشان دست داد که ما میخواهیم کاری انجام بدهیم و نمیگذارند. بنابراین طبیعی است که برای مدیران شهری و سازمانی، اقتدار به این معناست که جامعه از هر نوع هستی ساقط شود. یعنی آدمها کاری نداشته باشند که دارد سر محله و ملکشان چه میآید و تنها در حد همان چهاردیواری مسکونی خودشان صاحباختیار باشند. طبیعی هم هست، در شهری که اصلا هیچ هویت جمعی در آن وجود نداشته باشد، شما راحتتر میتوانید شهر را بفروشید، میتوانید هر مکانی را مصادره کنید و در حریم دیگران هم وارد شوید. مثلا در محل زندگی من، ناگهان و یک شبه همۀ درختانِ یک باغ چند جریبی قطع میشوند و فردایش همانجا کنار هم ساختمانهای هشت طبقه بالا میرود. به عبارتی، شما هر روز فقط شاهدید که دارد چه بلایی سر محل زندگیتان میآید اما چون روحیه جمعی و هویت جمعی شما از بین رفته، به هیچ نحوی نمیتوانید جلوی این روند را بگیرید. این شرایط کشوری است که در آن حیات اجتماعی از رونق افتاده و به تجمع افرادی بیدفاع تبدیل شده است.
در حقیقت این یک زنجیرۀ به هم پیوسته است. وقتی هویتهای جمعی از بین میرود، جامعۀ بیهویتی داریم که به سادگی تبدیل به جامعۀ بیدفاع میشود و آن جامعۀ بیدفاع نمیتواند از حریمهایش دفاع کند...
بله، و شما به عنوان مدیر شهری میتوانید با این جامعه هر کاری بکنید، بنابراین مدیران شهری اتفاقاً خوشحالند چون هویتهایی که میتوانست در مقابل برنامههایشان مقاومت کند در خیلی از جاها دیگر وجود ندارد، و حتی محلات قدیمیتری که هویت داشتند را منهدم کردهاند و به عبارت دیگر به راحتی شهر شما را میفروشند، در شیوۀ زیست شما مداخله میکنند و بدون هیچ مزاحمتی هر کاری که میخواهند انجام میدهند.
در چنین شهری که هیچ منبع مقاومتی در برابر تغییرات وجود ندارد، حریمها هم محترم نیست. از حریم محیطزیست گرفته تا حتی، حریمِ پیادهرو. هرچند مثلا در شهر تهران اخیراً کارهایی از جنس ساختِ پیادهراه و زیرگذر عابرپیاده و امثال اینها شروع شده است...
این پروژهها هم بیشتر برای بستن دهان منتقدان اجرا میشود. چرا؟ برای اینکه نقطۀ نقضی وجود داشته باشد که اگر کسی گفت به این حریمها تجاوز شده بگویند نه، ما چنین کارهایی هم کردهایم.
در چنین شهری که نه حریمی وجود دارد، نه هویت و نه قدرت مقاومتی در برابر تغییرات، ما چگونه میتوانیم شرایط را به ماقبل این تغییرات بازگردانیم. چگونه میتوان کالاییشدن شهر را متوقف کرد، هویتهای ازدسترفته را احیا و حریمهای پیشین را بازسازی و از آنچه باقیمانده حراست کرد؟ راه برگشتِ این مسیر اشتباهی که آمدهایم، چیست؟
راه برگشت همان راه رفت است. بلایی که سر کشور و شهرها از منظر حریمها آمده امروز دیگر مدام در خبرها هست؛ حریم جاده، حریم جنگل، حریم دریا، حریم رودخانه. هیچ حریمی در امان نمانده است. مثلا در گردن