در دهههای اخير از «سواد مستاصل» بسيار آسيب ديدهايم. آسيب ناشی از اقدامات تكنوكراتيك در طبيعت ايران كه بدون توجه به مسائل واقعی رخ داد؛ مداخلاتی همچون ساخت بیرويه سد و تونل و آبراه و چاه عميق و... كه ایران را در نسبت با تحولات زيستمحيطی نظير خشكسالی بسيار آسيبپذير كرده و در عین حال، با وجود اين همه سرمايهگذاری در بخش صنعت، هنوز مصرفكنندگان صنعتيم. خلاصه اينكه حاصل اين «سواد مستاصل» توسعهای بسيار پرهزينه و كم بهره و خسارتبار و ناپايدار بوده است.
وقتي دانشجويان دانشگاههاي درجه يك ايران تحصيلاتشان تمام ميشود، غالبا بهترينهايشان ايران را ترك ميكنند و فقط تعداد اندكي اينجا ميمانند. چند دههاي است از اين واقعه تعبير به «فرار مغزها» ميكنيم و معمولا ناراحتيم از اينكه چرا بايد اين سرمايههاي ملي سالها از امكان تحصيل رايگان استفاده كنند و درست زماني كه به ثمر مينشينند كشورهاي ديگر از وجودشان بهرهمند شوند. در عين حال شاهديم آنهايي كه ايران را ترك كردهاند در كشورهاي غربي زاياترند درحالي كه آنهايي كه در ايران ماندهاند غالبا دچار پريشانحالي و «استيصال» اند؛ يعني احساس نميكنند كه ميتوانند در جاي درستي قرار گيرند و ايفاي نقش كنند؛ لذا يا در عرصهاي به جز تخصصشان مشغول به فعاليت ميشوند يا افسرده و ناراضي گذران زندگي ميكنند.
در مواجهه با اين سناريوي تكراري هر بار ميپرسيم «عيب كار كجاست؟» با تامل در نظام آموزشي ايران متوجه ميشويم، نام اين مهاجرت را نميشود «فرار» گذاشت بلكه اين دانشآموختگان در آنجاست كه احساس زايايي دارند. به عبارت ديگر اين نخبگان نيستند كه تصميم ميگيرند ايران را ترك كنند، اين نگاه آموزشي ما است كه اصلا آنان را براي ثمردهي در زمينه ديگري آماده كرده است!
غالب ما بهترين سالهاي زندگي را در مدرسه و دانشگاه صرف يادگيري فيزيك هاليدي، حساب ديفرانسيل بويس، استاتيك مريام و... كردهايم، چيزي كه به خيال خود «علم» ميناميم. وقتي از كارايي اين دروس بپرسيم با اين پاسخ مواجه ميشويم كه ممالك پيشرفته غربي نيز همين دروس را گذراندهاند و براي همين كامياب شدهاند! غافل از اينكه آنچه ميآموزيم علم نيست بلكه بستههاي آماده «سواد» است. اگر «دانستن» را به شكل يك درخت تصور كنيم كه اصل (ريشه و تنه) و فروع (شاخه و بار و بري) دارد؛ آنگاه سواد «اصل» نيست بلكه «فرع» است يعني شاخه و برگ و باري است كه «قائم بر ريشه و اصلي بايد باشد» تا شاداب بماند و به دردي بخورد.
«اصل» آن سوالات و دغدغهها و شرايط زمينهاي است كه اين سواد در پاسخ به آن توليد و بستهبندي شده است. لذا آنچه در مدارس و دانشگاههاي ايران تعليم ميدهيم «سواد مستاصل» است. «مستاصل» به معني «از بيخ كنده شده» است؛ دروس دانشگاهي ايران نيز از بيخ و بناش در غرب كنده شده و به ايران وارد شده است. آن چيزي كه مستاصل است چون از ريشهاي تغذيه نميشود، نميتواند تر و تازه بماند و ميوه و ثمري درخور دهد و براي همين فراگيري «سواد مستاصل» اتلاف عمر گرانمايه است.
«علماندوزي» جستوجو و يادگيري پاسخهاي آماده نيست بلكه سير رسيدن از پرسش به پاسخ است؛ پس شرط اصلي داشتن پرسشي وجودي است. پرسشِ وجودي ما را تشنه دانستن ميكند. نميتوانيم وانمود به تشنگي كنيم بلكه بايد مبتلاي به تشنگي شويم تا آب به كارمان بيايد. پرسش وجودي را نيز نميتوانيم از سرزمينهاي ديگر به عاريه بگيريم. با اين حال شاهديم كه در روند تعليموتعلم در كشورمان عملا بخش پرسش و مسير دستيابي به پاسخ را حذف كردهايم و آن را به ديگران واگذاردهايم، لذا پاسخهاي ديگران را از بر ميكنيم و كلي پاسخ در چنته داريم كه به درد سوالهاي ديگران ميخورد، در حالي كه انبوهي از سوالاتي در سرزمين خودمان داريم كه معطل و بيپاسخ مانده و بستههاي سواد وارداتي هم همچون داروهاي نامربوط، مدام بر دردهايمان ميافزايد.
اما صاحبانِ «سواد مستاصل» و فارغالتحصيل از دانشگاه دو سرنوشت دارند؛ يا طبق قاعده «هر كسي كو دور ماند از اصل خويش/ بازجويد روزگار وصل خويش» بهناگزير به زمينه مقتضي اين سواد مهاجرت ميكنند و همچون رانندههاي تاكسي آدرس همهجا را بلدند ولي چون خود مقصدي ندارند، فقط ميتوانند ديگران را به مقصدشان برسانند. گروه دومي كه در ايران ميمانند معمولا شروع به دخل و تصرف در زمينه ميكنند تا بلكه بتوانند در جايي آنچه بلدند را بهكار گيرند؛ غالبا در خلال اين تصرفات زخمهاي جبرانناپذيري بر محيط وارد ميكنند كه تا نسلها بايد تاوانش را بپردازند و در نهايت هم چون نتيجه اين اقدامات رضايتبخش نيست نااميد شده و علت ناكاميشان را نه ماحصل درك ناقص خودشان، بلكه ناشي از ركاب ندادن زمينه فرهنگي و طبيعي ايران ميپندارند. لذا معمولا ماندن اين گروه دوم در ايران به مراتب خسارتبارتر از مهاجرت گروه نخست به كشورهاي غربي است!
در دهههاي اخير از «سواد مستاصل» بسيار آسيب ديدهايم. اول آسيبهاي ناشي از اقدامات تكنوكراتيك در طبيعت ايران است كه بدون توجه به مسائل واقعي بوده؛ مداخلاتي نظير ساخت بيرويه سد و تونل و آبراه و چاه عميق و... كه سرزمين ما را در نسبت با تحولات زيستمحيطي نظير خشكسالي بسيار آسيبپذير كرده است. دوم اينكه با وجود اين همه سرمايهگذاري در بخش صنعت و با وجود اين همه فارغالتحصيلان دانشگاهاي صنعتي، شاهد صنعتي شدن كشور نيستيم و هنوز مصرفكنندگان صنعتيم.
سومين آسيب، تحول در آرايش جمعيتي كشور است به نحوي كه چون پاسخ بسياري از پرسشهاي سرزمينمان را نميدانيم عملا از زندگي در بخش قابل توجهي از آن صرفنظر كردهايم و در معدود نقاطي متمركز شدهايم. خلاصه اينكه حاصل اين «سواد مستاصل» توسعهاي بسيار پرهزينه و كم بهره و خسارتبار و ناپايدار بوده است. ايكاش تا وضع از اين بدتر نشده روزگار وصل ما مستاصلان برسد!
· دکتر سید محمد بهشتی / رئیس پژوهشکده میراثفرهنگی/
منبع: پایگاه خبری وزارت راه و شهرسازی / به نقل از روزنامه اعتماد