حاشيهنشينی نگرانكننده است چون ما را تا سرحد نااميدی و افسردگی پيش میبرد. چراكه باور به اينكه موفقيت، ماحصل تلاش نيست بلكه نتيجه شرايطی است كه در يد اراده و اختيار ما نيست، هر انگيزهای برای حركت را در ما میكشد.
«حاشيهنشيني» ناگوار است؛ بيمارياي خاموش كه اگر در ذهن جايگير و مزمن شود ميتواند زندگي هر يك از ما را، براي مدتي يا براي هميشه، تحتتاثير قرار دهد. حاشيهنشيني تلخ است؛ به تلخي اين تصور كه از بدو تولد در بيمارستان اشتباه شدهايم وگرنه ميتوانستيم خوشبختتر باشيم. حاشيهنشيني سخت است؛ به سختي اين خيال كه اگر در جاي ديگري به دنيا آمده بوديم موفقتر بوديم. حاشيهنشيني توام با احساس حقارت و ديدهنشدن است و اين بسيار گران است. حاشيهنشيني نگرانكننده است چون ما را تا سرحد نااميدي و افسردگي پيش ميبرد. چراكه باور به اينكه موفقيت، ماحصل تلاش نيست بلكه نتيجه شرايطي است كه در يد اراده و اختيار ما نيست، هر انگيزهاي براي حركت را در ما ميكشد.
حاشيهنشيني استقرار در تاريكي است؛ ظلمتي كه اجازه نميدهد خوب ببينيم و درست ديده شويم. ليكن اين تاريكي امري ساختگي است و نه محصول واقعيتي بيروني. تاريكي سبب ميشود بيش از واقعيت مبتني بر «وهم» كه زاييده ذهن بيمارمان است زندگي كنيم. وهم واقعيت را معوج ميكند. بهتر است بگوييم وهم حاصل دستكاري دلخواه ذهن در واقعيت و دخلوتصرف در آن است.
ذهن بيمار و محبوس در تاريكي برخي از امور را سادهتر از واقع ميكند تا بر آن فايق آيد و برخي ديگر را غامضتر از آنچه هست جلوه ميدهد تا ناتوانياش را توجيه كند و به اين ترتيب دايما ناكامي خود و كاميابي ديگران را فرافكني ميكند. حاشيهنشين به جاي زندگي در جهان واقعي، جهاني كوچك و تصنعي با افقهاي بسته و به مركزيت خود ميسازد و همه مناسبات را به معادلات شخصي و كوتاهمدت تقليل ميدهد؛ لذا حبو بغضش نسبت به هر چيزي موكول به انتفاع خودش است.
او براي عدم موفقيتش هزار و يك علت ميتراشد و موفقيتش را محصول شانس يا تصادف ميداند. دايما در حال قهرمانسازي و ضد قهرمانسازي است و در تاريكي قدرت قهرمان را دو چندان تصور ميكند و از ضدقهرمان هيولايي عجيب ميسازد. حاشيهنشيني مقياسهاي مختلف دارد؛ در كلانترين مقياس ايران چند قرني است كه به حاشيه رانده شده و ايرانيان در مقياس جهاني مبتلاي به حاشيهنشيني شدهاند. در مقياس سرزمين ايران نيز در دوره معاصر با سياستهاي تمركزگرايانه و تجميع بيش از حد ثروت و قدرت در پايتخت و معدودي از ديگر شهرها، بيش از هر چيز توليد حاشيهنشين كردهايم. در تلقي امروز غالب ما شايد فقط ١٠ شهر در كل ايران باشد كه «دورافتاده» تلقي نشود.
«دورافتاده» جايي است كه از ذهن دور افتاده يعني در تاريكي و در حاشيه قرار گرفته است. تاسفآور اين است كه اهالي اين شهرها كه بايد يگانه حاميان برگشتن شهرها و روستاهايشان به «متن» باشند خود نيز اين دورافتادگي و حاشيهنشيني را پذيرفتهاند و شهرشان را با همين صفت خطاب ميكنند. در مقياس شهري نيز حتي غالب اهالي معظمترين و مهمترين شهر مثل شهر تهران نيز باور به «متننشيني» ندارند، بلكه مستقر در احساس «حاشيهنشيني»اند. اگر در شهرهاي كوچك احساس حاشيهنشيني نسبت به «متن» شهرهاي بزرگي چون تهران است، در شهر تهران اين احساس نسبت به طبقه خاص اجتماعي يا اهالي شهرهاي ديگر دنياست. خلاصه براي ذهن حاشيهنشين همواره متني وجود دارد كه او خود را نسبت به آن دورافتاده و محروم احساس كند.
«حاشيهنشيني» در مقياس فردي در رفتارهاي افراد به وضوح به منصه ظهور ميرسد. كسانيكه در باورشان نيست بتوانند مستقلا ايجاد ارزش كنند و در سرنوشت خود و جامعهشان ايفاي نقش كنند. كسانيكه وجودا اهل حرفه و هنري نيستند بلكه همواره «منتصب» يا «مضافاليه» به شغل و حرفه و هنر و مقامي ميشوند. در واقع بيش از آنكه به مقامي يا حرفهاي يا شخصي اعتبار دهند درصددند از آن كسب اعتبار كنند. براي حاشيهنشين موفقيت امري وجودي نيست بلكه چيزي شبيه به برنده شدن غيرمنتظر در بختآزمايي است.
چنين افرادي غالبا افسردهاند چون بيش از اينكه انتظار گشايش از درون خود داشته باشند آن را در اوضاع و احوال بيرون از خود ميجويند. در واقع اين شرايط بيروني نيست كه حاشيهنشين را به حاشيه ميراند اين تصورات خود او است كه مانع ميشود بنا بر ارزشها و ظرفيتهاي ذاتياش در موقعيتهاي مهم ايفاي نقش كند. حاشيهنشيني محصول فقر نيست؛ بلكه سبب اتلاف ثروت ميشود. حاشيهنشيني بر اثر كمسوادي نيست، اي بسا عامل افراط در سواداندوزي باشد؛ وقتي بيجهت به مدرك تحصيلي و دانشگاه چنگ مياندازيم بيآنكه بدانيم قرار است كدامين در را به روي ما بگشايد.
حاشيهنشيني حتي نداشتن موقعيت و جايگاه اجتماعي نيز نيست؛ اي بسا مديران و مسوولاني در موقعيتهاي حساس كه رفتارهايشان حكايت از حاشيهنشيني داشته و تصميماتشان تاريكي را تشديد كرده است. حاشيهنشيني بيمارياي نادر نيست؛ همهكس مستعد ابتلاي به آن است و از سوي ديگر مسري است. كسي كه خود در تاريكي است ميتواند اطرافيانش را نيز مبتلاي به تاريكي كند و بهعكس هر كس به ميزانيكه خود به روشنايي برود ميتواند بر روشنايي اطرافش نيز بيفزايد.
حاشيهنشين از اينكه «كسي» نيست بسيار در رنج است ولي متوجه مقتضيات «كسي» شدن نيز نيست. بنا به تلقي قدما هر شخص بنا به وديعه و گوهري كه خداوند در نهادش نهاده است بالقوه «كسي» است و بر اوست كه اين وديعه را بالفعل كند و به اين ترتيب از ناكسي خلاص شده و «كسي» شود؛ در واقع شخصي ممتاز و متمايز شود و آوردهاي براي اين جهان و خلق خدا داشته باشد. به اين باور هر انسان چراغي در درون دارد و حاشيهنشين كسي است كه عمدا يا سهوا حجابي بر اين چراغ كشيده و خود و اطرافيانش را از روشنايي وجودش محروم كرده است.
سید محمد بهشتی سیدمحمد بهشتی*: رئیس پژوهشگاه میراث فرهنگی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری