تنظیم و نگارش: الهه پژوتن
مقدمه :
نابرابری، مفهومی تعمقبرانگیز است و با تغییر در زاویه نگاه به آن، تعاریف و مصادیق متفاوتی پیدا می کند. اگر آن را تفاوت در قابلیتها تعریف کنیم، مفهومی است که بقای جهان بر پایه آن خواهد بود و اگر آن را تفاوت در بهرهمندی از ابزارهایی که منجر به به فعلیت رساندن قابلیتها می شوند، قلمداد کنیم؛ عاملی است که پایداری جهان را به مخاطره میاندازد. هرکدام از این رویکردها به تنهایی، نمیتوانند شناخت درستی از مفهوم نابرابری و مصادیق آن به دست دهند. نابرابری در تعریف اول، ارزشآفرین است و بیشتر از محدودیتها بر ظرفیتها تاکید میکند و در تعریف دوم، نابرابری نتیجه روابط پنهان و پیدای ساختارهای قدرت است که انگیزه را برای تحقق تعریف اول از میان میبرد. سکونتگاه غیررسمی، یکی از مصادیق عینی نابرابری در شهرهاست که میتوان با اتکا به رویکرد دوم، نگاه واقعبینانه به علل شکلگیری آن داشت و با تکیه بر رویکرد اول، فرصتهای موجود را برای برطرف کردن موانع توسعه در آنها، از میان برداشت.
در نشست دوم از سلسله نشستهای "نگاه به کیفیتهای زندگی شهری در محدودهها و محلههای هدف بازآفرینی از دریچه هنر و ادبیات" به کیفیتهای زندگی در سکونتگاههای غیررسمی از منظر نابرابری پرداخته شد. هدف کلیدی این نشست، کنار هم گذاشتن دو تفکر جزء نگر و کل نگر درباره سکونتگاه های غیر رسمی بود که با بیان دو تجربه داستان نویسی و عکاسی از زندگی روزمره و واقعی مردم آغاز و با بررسی نقش ساختارهای قدرت در شکل دهی به فضا و نابرابری اجتماعی تکمیل شد.
در ابتدای نشست، خانم دکتر عرفانیان سلیم با اشاره به شکل گیری جریان فکری کیفیت محوری در وزارت راه و شهرسازی و شرکت مادرتخصصی عمران و بهسازی شهری ایران، هدف اصلی برنامه فرهنگی جستار کیفیت در تجربه های بازآفرینی شهری و برگزاری سلسله نشست های هم اندیشی پیرامون موضوع کیفیت زندگی شهری را حساس کردن حوزه های تخصصی ـ حرفه ای مختلف نسبت به حیات شهری مطلوب برشمردند. ایشان این نشست های تخصصی را تلاشی برای گفت و گوی سازنده پیرامون کیفیت شهر بیان کردند؛ جایی که شاید بتوان دانسته ها و تجربه های فرهیختگان و صاحب نظران در زمینه های دیگر چون هنر و ادبیات را به بوته بحث گذاشت و از آن ها آموخت.
پس از این مقدمه، آقای مهدی اسدزاده، نویسنده دو داستان کوتاه «آیا بچه های خزانه رستگار می شوند؟» و «قوچ»، درباره تجربیات شخصی خود از چند محله فرودست در تهران که به زعم ایشان ساکنانی به حاشیه رانده شده دارد، سخن گفتند. آقای اسدزاده این گونه آغاز کردند که: "یک داستان نویس، به شهر و محیط پیرامونش به چشم یک مقوله داستانی نگاه می کند، آنها را به عنوان یک متن داستانی دریافت می کند و به شکل داستان تفسیر می کند. وظیفه داستان نویس جعل واقعیت است. داستان نویس یک سری حقیقت ها را می گیرد، آنها را تفسیر می کند و به ما تحویل می دهد. سپس ما آن را به عنوان یک واقعیت داستانی می پذیریم، درکش می کنیم، با آن همزاد پنداری می کنیم و شاید به آن علاقمند هم بشویم. خلق این واقعیت های داستانی ـ چیزهایی که نسبت تام و تمامی با حقیقت ندارند ولی از ارکان و مناسبات حقیقت بهره می برند ـ نیازمند این است که بتوانیم آن فضا را به طور کامل بشناسیم. بنابراین هر کسی که می خواهد چیزی بنویسد که جنبه داستانی داشته باشد و یا اثری بسازد که جنبه هنری داشته باشد، باید موضوعش را به طور کامل تحلیل کند و با آن درگیر شود و نگاهش فراتر از یک نگاه توریستی یا یک نگاه جامعه شناسانه یا یک نگاه صرفاً شناساگر باشد. باید با آن محیط یکی شود و در دل آن حل شود. برای همین بود که من در حدود 3-4 سال پیش با توجه به آن موضوعات داستانی موردعلاقه ام، نگاهی به بعضی از مناطق حومه ای شهر انداختم و برای بازدید از این مناطق تورهای منظم یک نفره برای خودم ترتیب دادم. نکته مهم این است که هر نویسنده ای برای رویارویی با یک سوژه داستانی، دو عملکرد دارد. یک تحلیل خرد یا میکرو که آن پدیده را به طور کامل بررسی میکند و ریزترین و جزئی ترین اتفاقات آن را در نظر میگیرد. برای مثال وقتی قرار است از یک شخصیتی که در مناطق حاشیه ای شهر زندگی می کند بنویسد، باید این شخصیت را به طور کامل همراه با کردار، کنش، منش، رفتار و گفتار او بشناسد و او را تعقیب و آنالیز کند. یک تحلیل کلان هم دارد؛ یعنی ببیند آن پدیده مورد نظر در سطح جامعه و در سطح جهان کجا قرار دارد و نسبت این شخصیت با سایر شخصیت های جامعه، نسبت این منطقه با سایر مناطق کشور یا شهر چیست، نسبتش با اقتصاد و تاریخ این منطقه و کشورش چیست و در چه متنی جریان دارد. در حقیقت، تحلیل کلان یا ماکرو آن چیزی است که نویسنده را متمایز می کند از کسی که فقط شناسایی صرف صورت می دهد. چیزی که می خواهم بگویم حاصل شناسایی میکرو و ماکرو، حاصل تحلیل خرد و کلان این مناطق به عنوان یک متن داستانی است. من گمان می کنم که حاشیه شهر و سکونتگاههای غیر رسمی را بدون اینکه در حاشیه خود شهر به عنوان یک سیستم و به مثابه یک کلیت هدفمند و با یک هویت اقتدارگرا تفسیر کنیم چاره ای نداریم. این مناطق در حاشیه شهر هستند و با شهر و مناسبات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، جنسیتی و مناسبات قدرتی که شهر برای آنها تعیین می کند تعریف می شوند. بنابراین جدای از اینکه بخواهیم این مناطق را به عنوان یک سری الگو و سوژه تحلیل کنیم، باید نسبت آنها با شهر و مناسبات جریان یافته در ساختار شهر هم بسنجیم. من صرفاً تجربیات خود در این زمینه را بیان میکنم و احتمالاً اساتید هم می دانند که بیش از حد مجاز در آن خطا و کجروی وجود دارد.
آنچه برای من در این سکونتگاه ها مهم بود، قصه ها بودند. قصه آدم هایی که در این سکونتگاه ها و این شهرها زندگی میکنند و البته تعدادشان هم کم نیست. هزاران نفر در این محیط ها زندگی می کنند و هر کدامشان یک قصه دارند. این قصه ها با محیط زندگی سخت و مقتدر و نامهربان آنها ارتباط دارد؛ محیطی که فرصت رشد و تعالی را هم برای این آدم ها فراهم می کند. این قصه ها، با قصه های آدم های دیگری هم که خارج از این محیط هستند، ارتباط دارد. هر کدام از آدم هایی که در این فضا زندگی می کنند یک داستان و یک قصه و رمان هستند. این قصه ها در یکدیگر تنیده می شوند.
چیزی که من با همان نگاه میکرو از این مناطق دریافتم این است که سکونتگاه های غیر رسمی که امروزه با آنها روبرو هستیم با سکونتگاه های غیر رسمی سالیان گذشته تفاوت های زیادی دارد. تصویر زاغه نشینی یا حاشیه نشینی یا سکونتگاه های غیر رسمی در ذهن همه ما، حلبی آبادهایی است که ممکن است زمانی جنوب شهر تهران قرار داشته اند، یا زورآبادی که در کرج بوده و ممکن است تصویری از آن در ذهن داشته باشیم. اما امروز این مناطق خیلی فرق کرده اند. دقیقاً مناسبات شهر را پذیرفته اند و سعی می کنند با یک رویکرد ناقص آن مناسبات را بازسازی کنند، ولی از همان مشکلات یک منطقه سکونتگاه غیر رسمی و حاشیه شهر برخوردارند.
شهر به عنوان محل تجلی قدرت خودش را در مناطق سکونتگاههای غیر رسمی تکثیر می کند و ارزش های خودش را به این آدم ها تحمیل می کند و اینها سعی می کنند خرده فرهنگ شهر را بپذیرند و خودشان را شبیه آن کنند. شهر سعی می کند این فرهنگ ها و قواعدش را به آن مردم تحمیل کند و از سوی دیگر یک انکار را شکل می دهد. تصویر جایی را به شما نشان می دهد که در آن خلافکاری زیاد است، آدم های لمپن زندگی می کنند، محیط خطرناکی است، محیط کسانی است که فرهنگ روستایی و ضد اجتماعی دارند. این تصویر را به من و شما می دهد و باعث می شود با آن تصویر نادرستی که داریم و در سینما و ادبیات هم به شدت دیده شده، از نزدیکی و درک درست از این فضا باز بمانیم. من می گویم اگر می خواهیم این قشر را بشناسیم، اول باید از نزدیک این کار را انجام دهیم و دوم اینکه آن را در تعامل با کلیت شهر به عنوان متن کلانی که این خرده متن در کنارش قرار دارد ببینیم.
ما درباره چه کسانی صحبت می کنیم و سعی می کنیم به عنوان یک متن داستانی به آنها نگاه کنیم؟ آیا هنوز همان تصویر کلیشه ای راجع به ساکنان این مناطق، یعنی همان افراد بیکار و فقیر، با درصد بالای جرم و جنایت و یک زندگی شبه روستایی وجود دارد؟ هنوز همان کسانی هستند که در کوچه سبزی پاک می کنند، مرغ و خروس نگهداری میکنند و نمی خواهند مناسبات شهری را قبول کنند، یا تغییر کرده است؟ آیا هنوز افراد ساکن در این محلات چاره ای جز عضویت در گروه های مجرمانه و روی آوردن به مشاغل کاذب ندارند یا تغییر کرده است؟ به نظر من نگاه کردن به این مسائل میتواند مفید باشد. قدیم ها بسیاری از این مناطق را با قومیت ها نام گذاری می کردند. ترک آباد، کردآباد، ترکمنآباد... و ارتباطات طایفه ای با یکدیگر داشتند، اما امروزه این هم دیده نمیشود. نکته دیگری که می خواهم عرض کنم این است که یک وندالیسم و بیقانونی که همیشه در تقابل با اقتدارگرایی و قانونگرایی رسمی در این مناطق وجود دارد، همچنان در این مناطق وجود دارد، ولی شکل آن تفاوت پیدا کرده است. من برخی از مناطقی که قبلاً سکونتگاه غیر رسمی بوده اند و امروزه شناخته شده هستند را بررسی کردهام. مثلاً در باقرشهر، صالحآباد یا مفت آباد تهران. هنوز هم پس از گذشت سالها، علیرغم وجود خانه بهداشت، درمانگاه، مسجد، مدرسه و امکانات دیگر در این مناطق، آن بی قانونی دیده می شود.
به نظر من تماشا و شناسایی فضای جدید موجود در سکونتگاه های غیر رسمی و نگاه به نسبت آنها با شهر و تاریخ و تصمیمات سیاسی و مناسبات چندصدایی که با شهر برقرار می کنند، می تواند تصویر جامعی به ما بدهد. امیدوارم داستان نویس ها، فیلمنامه نویس ها و نمایشنامه-نویس ها بیشتر به این محیط و فضا روی بیاورند و تصویر واقعی این فضاها را که زیر اقتدار آنچه مناسبات رسمی می خواهد از آن بسازد گم شده است، بیرون بکشند؛ چرا که حل واقعی این معضلات و بهبود شرایط سکونتگاه های غیر رسمی مستلزم این است که تصویر درستی از آنها داشته باشیم. "
بعد از صحبت های آقای اسدزاده، آقای حامد یغماییان درباره برخی از تجربیات خویش در زمینه عکاسی مشارکتی با کودکان محله های آسیب پذیر، ایراد سخنرانی کردند. ایشان فارغ التحصیل دانشکده فنی و هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستند و در حال حاضر کارگاه های مشق عکاسی با کودکان را راهبری می کنند. آقای یغماییان پس از بیان مقدمه ای از فرآیند تجربه ها، مخاطبان را به دفترچه عکس های منتخب ارجاع دادند و عکس های کودکان را تحلیل کردند. آغاز صحبت ایشان چنین بود: "شاید پروژه هایی که ما انجام دادیم به دنبال تغییر کیفیت زندگی در مناطقِ با وضعیت دشوار، بوده باشد. ما بر اساس سه ایده، کارمان را پیش بردیم. ایده اول شاید یک فرض طبیعی و بدیهی پنداشته شود، ولی پیچاپیچ و فشار و شرایط جهان امروز آن را ناممکن کرده است. ایده تغییر خود و جهانی که در آن زندگی می-کنیم، پایه و بنیان کاری بوده که ما سعی کرده ایم آن را انجام دهیم. در واقع خواستیم اراده امیدواری داشته باشیم و سعی کنیم دست کم شعاعی که دستمان به آن می رسد را تغییر دهیم. دومین پایه کار ما این بوده است که از هنر به عنوان یک ابزار توانمندساز و تسهیل گر، برای شناسایی بهتر محیطی که در آن کار می کنیم استفاده کنیم و شهر را به جایی تبدیل کنیم که از بودن در آن خشنودیم. سومین ایده هم به واسطه توانایی موجود در کودکان، در چندین تجربه بر روی کودکان ساکن در مناطق با وضعیت دشوار متمرکز بوده است. خواسته ایم با به حساب آوردن کودکان، تمرکز بر روی توانایی هایشان، جرأت به بازی گرفتن وحشت و خشونت موجود در کودکان و توانایی استفاده طنزآمیز از شرایطی که در آن هستند، وضعیتی که در آن زندگی می کنیم را بازبینی کنیم. ایده کلی این بوده است که اگر بچه ها حرفهایی برای گفتن دارند، ابزار این سخن گفتن را در اختیارشان قرار دهیم و در نهایت عکاسی برای ما راهبردی اجتماعی بوده برای جستن، یافتن و بازآفرینی فرصت های موجود و محتمل برای دستیابی به یک توسعه مشارکت محور و پایدار.
حال سوال این است: منظور بنده از عکاسی، چه شکلی از آن است؟ "سون تاپ" می گوید: دوربین عکاسی مانند دوربین شکاری است. درحالی که می توان از درون آن نگاه کرد و چیزهای غریب و اگزوتیک را نزدیک نمود، مشاهده و پیکربندی کرد، همزمان در این پروسه بازبینی اشیای دور، اشیای نزدیک و آشنا انتزاعی و غریب می شوند. ما خواسته ایم این دوربین، بازبینی و تربیت شود و به جای دنیای ناشناخته و آنچه که برایش غریب است، به سمت دنیایی برود که در آن هستیم و آن را خوب می شناسیم. پس در پروژه های ما دوربین دست خود کودکان است. بچه هایی که سعی می کنند از دوربین در جهت شناسایی بهتر محیط زیستشان استفاده کنند. برای اینکه تجربه های روزمره خودشان را به واسطه این ابزار بیان، دوباره ببینند و ایده هایشان را به پیام هایی برای انتقال تبدیل کنند. بازخوانی دوباره جزییاتی که به علت نزدیک بودن، عدم دقت و گذار سرسری از اتفاقات فراموش می شوند و کشف نمی شوند، کاری است که امیدواریم بتوانیم از طریق اقدام کودکان محلات در وضعیت دشوار آنها را پیدا کنیم و ببینیم.
اینجا می خواهم راجع به اولین تجربه که در شهریورماه 86 آغاز شد و تا مهر 88 ادامه یافت، صحبت کنم. در نهایت در طول این پروژه دو ساله که هر هفته کارگاه هایی با حضور کودکان برگزار شد، نمایشگاهی از کارهای 10 دختر افغان داشتیم. دو توضیح کوچک بدهم. اینکه چرا کودکان افغان؟ علت این بود که در مکان برگزاری کلاسهای ما و چند موسسه مردم نهاد دیگر که در محیط های در وضعیت دشوار با کودکان کار می کردند، اکثریت بچه¬هایی که برای گرفتن امکانات به این نهادها مراجعه می کردند، افغان ها بودند. ایرانی ها به دلیل آنچه که اسمش حفظ آبرو یا انگشت¬نما نشدن است، کمتر از امکانات ما استفاده می کردند. اکثریت کودکانی که در کلاسهای ما حاضر می شدند دختران افغان بودند. چرا دختر؟ به دلیل اینکه پسرها از کودکی درگیر کار کردن هستند و نمی توانستند به طور مداوم در کلاسها حضور داشته باشند و در نهایت کار ما به نمایشگاهی ختم شد که 10 دختر افغان 11 تا 18 ساله کارهایشان را در آن به نمایش گذاشتند."
آقای یغمائیان در ادامه صحبت های خود بر روی 8 نمونه از عکس هایی که توسط این کودکان گرفته شده و برای نمایشگاه ایران و سپس سازمان یونسکو در پاریس تهیه شده بود، توضیحاتی ارائه دادند: "وقتی راجع به عکاسی مستند صحبت می شود، یکی از مهم ترین نکات، مسئله نزدیک بودن است. "رابرت کاپا" صحبتی درباره عکاسی مستند دارد که از آن به عنوان آیه قرآن در این مدل از عکاسی یاد می شود: "اگر به اندازه کافی به سوژه نزدیک نیستی، علت خوب نبودن عکس هایتان نزدیک نبودن است." وقتی این عکس را مشاهده می-کنید، یک لحظه تصور کنید عکاس کجای این صحنه قرار داشته است.
مسئله بعدی جزئیات است. به سبزه ها دقت کنید. به آبی که از آنها رفته است، به ماهی های قرمز، فرفرههای کاغذی، ظرفی که ماهی های قرمز در آن قرار گرفته اند، تیله های شیشه ای، اسلحه کمری پلاستیکی، دوربین دو چشمی پلاستیکی، عینک صورتی پلاستیکی، عینک آفتابی، کش سر، ماشین پلاستیکی، ریش نتراشیده پیرمرد و موی کوتاه سرش و کت بر روی جلیقه. آستین کت را دقت کنید و پاچه شلوار که بالا زده شده است. اواخر اسفندماه است. نایلکس ها و ظرف های پلاستیکی که بر روی هم قرار گرفته اند. ترازو و استانبولی که روی آن قرار گرفته است. آجری که پایین تصویر دیده می شود. آرم تخلیه چاه بر روی دیوار سیمانی و خاشاکی که روی زمین ریخته شده است. به تصویر آرام پیرمرد نگاه کنید و عکس پسر جوانی که روبان مشکی کنار آن کشیده شده است و علی القاعده فوت کرده است.
در تصویر بعدی، خیابان سبز با کفپوش پینه بسته شده، ماشین های قدیمی، مینی بوس، پیکان، موتور هوندا، جدول های سیمانی که لب پر شده اند، شمشادهایی که مرتب نیستند و جای پارک ماشین که با اهرمهای فلزی مشخص شده و کلمه صداقت که بر روی تابلو کنار پیکان نوشته شده است. دختر بچه کوچک با پیرهن رکابی سفید، شلوارک سفید با لبههای جیب قرمز، کفشهای پلاستیکی آبی که برایش کوچک هستند. دست پسر بچهای را گرفته، پیرهن سفید و شلوار قرمز بر تن کرده و لبه های جیبش سفید است و کفش های قهوه ای پلاستیکی پوشیده که برایش بزرگ است. پرسپکتیو عکس، فلش بالا و جهت حرکت ماشینها چشم ما را سمت خانمی می برد که با سه تا از انگشتانش یک کیف باربی را حمل می کند و نگاه بچه ها و در نهایت اگر دقت کنید در دستان دخترک یک اسکناس مچاله شده است. دست برادرش را گرفته و شاید می توان امیدوار بود که در نزدیک ترین مغازه یک خوراکی کوچکی می خرند.
این فاصله بیرون و درون را مشاهده کنید، باز هم یک لحظه فکر کنید که عکاس کجا قرار دارد. فاصله ای که با این اتفاق دارد چقدر است. درب خانه با رنگ سرد آبی، رنگهای ریخته شده، تابی که با چادر نماز گل گلی درست کرده اند و پارچه هایی که قرار داده اند تا نشیمنگاه نرم باشد. کاشیهای قدیمی تمیز، دستگیره براق در، دسته دوچرخه پشت سر دختر و موهای دختر که با یک تل صورتی دور چهره اش قاب بسته شده اند و دست دختر کوچک که گوشه پایین سمت چپ وجود دارد و به سمت در اشاره میکند که فاصله بین بیرون و درون را نشان می دهد. فاصله ای که من از بیرون با محیط داخل دارم.
پوشش، تیرگی پوشش، زنانگی، بدن، عشق، جنسیت، بازیگرهای محبوب، چشم زخمی که داخل نایلون قرار دارد و به دیوار آویزان است، شیر گازی که از