داریوش شایگان درنشست «جستجوی فضاهای گمشده درمعماری» گفت: میان مسکن و فضای بنا شده وفضای ذهن واقلیم دل همشکلیهای اجتناب ناپذیری وجود دارد.معماری همیشه تحقق یک رویا یا یک تخیل بزرگ بوده است.
به گزارش روابط عمومی شرکت مادر تخصصی عمران وبهسازی شهری ایران به نقل از خبرگزاری مهر ، روز گذشته نشست «جستجوی فضاهای گمشده در معماری» با حضور و سخنرانی داریوش شایگان در جامعه مهندسان مشاور ایران برگزار شد. متن زیر مشروح سخنرانی داریوش شایگان با عنوان «نگاه تطبیقی به دو فضای شهری: پاریس قرن نوزدهم و اصفهان عصر صفوی» در این نشست است:
امروز سعی کردم در مورد کتاب در جستجوی فضاهای گمشده توضیحاتی ارائه کنم و چون صحبت از معماری و مهندسی است فکر کردم دو شهر مهم را با هم مقایسه کنم یعنی پاریس قرن نوزدهم و اصفهان دوره صفوی. البته بحث من چکیده مقاله مفصلی در این باب است که من به صورت خلاصه عرض خواهم کرد.
قبل از هر چیز لازم میدانم بگویم من نه شهرسازم، نه معمار، نه مورخ هنر و نه جامعه شناس. من یک متفکر آزاد هستم. بیشتر در فلسفه هند تخصص دارم چون کتابی در مورد ادیان و مکتب های فلسفی هند نوشتم و همچنین فلسفه تطبیقی که دکتریام را در این رشته گرفتم. ولی اعتراف میکنم که همیشه به هنر و به شهرهای قدیمی علاقه داشتهام. شهرهای قدیمی همیشه توجه مرا برانگیختهاند. منظورم مدینههای بزرگ تاریخی است چه در غرب و چه در شرق. شهرها یک کولهبار سنگین تاریخی بر دوش میکشند و بناهای با عظمت و باشکوه بشر را در دل خود جای دادهاند. مثل دلف در یونان، بنارس در هند، آنگکوروات در کامبوج، کیوتو در ژاپن، لوکسور در مصر، ماچوپیچو و کوسکو در پرو و اهرام عجیب فرهنگ مایاها در مکزیک و گواتمالا. به شهرهایی چون اصفهان، استانبول، فلورانس، رم، ونیز و... که مدینههای تمثیلیاند عشق میورزم. حتی سعی کردم پاریس را بشناسم که در عصر مسیحیت قرون وسطی مهد اندیشه و تفکر اسکولاستیک بود و در قرن نوزدهم به قول والتر بنیامین که حقیقتا به این شهر عشق میورزید، حکم پایتخت جهان را داشت.
پاریس و اصفهان دو قطب مخالف یکدیگرند
در مقالهای که مدتها پیش نوشتم با مقایسه پاریس و اصفهان کوشیدم نشان دهم که این دو تا چه اندازه قطب مخالف یکدیگرند. اگر پاریس دست پرورده هوسمن در دوره امپراطوری ناپلئون سوم به گفته زیبای بودلر شهر پر ازدحام، پر از رویا، آنجایی که اشباح در روز روشن بر عابران چنگ میاندازند باشد، اصفهان مظهر مثالین عالم رویا و معلق در فضاست.
به نظر من میان مسکن و فضای بنا شده و فضای ذهن و اقلیم دل، همشکلیهای اجتناب ناپذیری وجود دارد. به طوری که نمیتوان یکی را بدون دست بردن در دیگری تغییر داد. معماری همیشه تحقق یک رویا یا یک تخیل بزرگ بوده است و هر محتوای فضایی با یک شیوه زندگی، یک نحوه شناخت و حتی میتوان گفت با یک شیوه حضور همراه است.
بگذارید مثالی زنده بیاورم. با گذر از بنارس که قلب معنوی هند است به اصفهان و از آنجا به پاریس و سپس به لس آنجلس، صرفا از فضاهای گوناگون عبور نمیکنیم بلکه با شیوههای زندگی و بینشهای غالباً ناهمسان درمیآمیزیم. به عبارت دیگر از دنیاهای نامتجانس سر در میآوریم. یک وقت ناظر تقارن همه مراحل زندگی در بنارس هستیم، فیالمثل اگر صبح زود از رودخانه گنگ در طول شهر عبور کنیم، انواع و اقسام تصاویر را پیش چشم میبینیم. یکی در حالت عبادت خورشید و سوریاست، برخی در حال دعا کردن و پوجا و غسل گرفتن هستند، بچهها مشغول آببازی در آب و دیگری در همین رودخانه قضای حاجت میکند.
در انتها به جایی میرسید که جنازهها را میسوزانند و گهگاهی صدای انفجار جمجمهها را میتوان شنید. مثل اینکه تمام این حوادث تصویر سینمایی زندگی است، تصاویری که در آنِ واحد جلوهگر میشوند. گاه در اصفهان به بینش جادویی گنبدهای فیروزهای برمیخوریم که گویی بی هیچ تکیهگاه در هوا معلقاند. گاه در پاریس شاهد ادیسه و سیر و سلوک روح و تجسم پیدرپی آن در زمان و تاریخ هستیم. گاه خود را در فضای نامشخص لس آنجلس مییابیم، فضایی که در گسترش افقی یکنواخت و کسلکننده مدام تکرار میشود. این ایستگاهها جملگی نمادهای گسترش گوناگون فضاست، هم در سطح افقی و هم عمودی. اگر انسان، تمام این فضاها و زمانهای گوناگون را منعکس کرده شاید علت این باشد که تمام این فضاها از پیش در وجود او بالقوه موجود بوده است و جزئی از چشماندازهای روح او بودهاند.
درک پاریس قرن نوزدهم بدون درک ایدئولوژی امپریال دشوار است
در اینجا هدفم مقایسه مختصری است بین پاریس و اصفهان که جزئیات بیشتر آن در مقاله در جستجوی فضاهای گمشده آمده است. درک پاریس قرن نوزدهم بدون درک ایدئولوژی امپریال که زیرساخت آن است دشوار است. همچنان که معماری باشکوهی در وین بدون نقش مهم بورژوازی و ارزشهای والای آن یعنی حقوق و فرهنگ ناممکن است. ارزشهایی که در پیکر چهار عمارت با سبکهای گوناگون تجسم یافتهاند مثل پارلمان، شهرداری، دانشگاه و تئاتر شهر. یکی در سبک گوتیک است، یکی در سبک نئوکلاسیک، یکی سبک رنسانس است و آخری باروک.
شهرسازی هوسمن آغاز سرمایهداری بزرگ فرانسه است
در پاریس قرن نوزدهم شهرسازی به شیوه هوسمن یک پیروزی سرمایهداری است و آغاز سرمایهداری بزرگ در فرانسه است. هوسمن به حکم ناپلئون سوم پاریس را مطابق برنامهریزی معینی در راستای مدرنیزاسیون شرق، نخست تخریب و سپس بازسازی کرد. این کار اگر در حال حاضر صورت میگرفت پاریس شبیه دبی میشد!
هوسمن آن را از شهر قرون وسطایی به شهری مدرن تبدیل کرد. او شبکه وسیعی از بلوارها را در مرکز بخش قدیمی شهر ساخت که مقرر بود نقش شریانهای اصلی را در سیستم شهری ایفا کنند. احداث بلوارها، تخریب کامل حلبیآبادها و بسیاری از ساختمانها، آوارگی ساکنان آنها و نابودی برخی از مناطق قدیمی شهر را درپی داشت و در حدود دو یا سه هزار کلیسا قدیمی در این مدت خراب شد. این امر باعث در هم شکستن حصاری شد که گرد جهانِ نسبتا بسته تهیدستان شهری کشیده شده بود. مستمندان برای اولین بار به دیگر قسمتهای شهر راه یافتند و به این ضیافت جدید گام نهادند. در دو سوی بلوارها مغازهها، پاساژها، بنگاههای تجاری و انواع رستورانها با چراغهای گازی و تزئینات پر زرق و برق تشکیل شدند و اینچنین زندگی شبانه شروع شد.
نگاه استعارهساز شعر بودلر به پاریس
بودلر شاعر بزرگ مدرنیته در مورد این شهر میگوید پاریس تغییر میکند، ولی هیچ چیز در عمق اندوه من تغییر نکرده است. کاخ نوساز، تختهسنگها، محلههای قدیمی و... همه چیز برایم به استعاره بدل میشود و خاطرات عزیزم از صخرهها گرانبارترند. شاعر با این واسطه پاریس از بین رفته را به شیوه خود زنده میکند. در واقع عالم خیال و هنر، عالم هالهبخش است و بودلر از طریق خلاقیت شاعرانه درپی آن است که به بقایای دنیای تکهتکه که بیجان و بیرمق است جان تازهای بدمد و نقش استعاره ساز او در اینجا از دیدگاه والتر بنیامین بروز مییابد.
هیچ کس مثل والتر بنیامین به موضوع استعارهسازی بودلر اهمیت نداده است. بی خود نیست که بودلر را شاعر بزرگ مدرنیته خواندهاند. ویژگی مدرنیته به گفته بنیامین عبارت است از ناپدید شدن هاله راز آمیز به این معنا که ارزش کالای تجاری جایگزین ارزش عالیه اشیا میشود تا به کالای قابل مبادله و نمایشی تبدیل شود. بودلر با احساس عمیق فروپاشی این هاله به مدد شعرش منزلت جدیدی به اشیا میبخشد و با استعاره سازی به نحوی آنها را انسانی میکند. به قول بنیامین شاعر به اوج کاپیتالیسم و به بیگانگی منتج از آن با یک کتاب سیصد صفحه ای از اشعار غنایی پاسخ میدهد. تنها شاعری است که اولین بار از شهر و بیگانگی شهری و آوارگان صحبت میکند.
اهالی اصفهان مومنانی بودند در سلطه دیانت و سلطنت
ولی با این تفاسیر اگر از پاریس به اصفهان گذر کنیم، با برداشتی کاملا متفاوت از فضای شهری روبهرو میشویم. در این فضای شهری اصفهان نهتنها صنعت بزرگ هنوز ظاهر نشده، نهتنها تشنجهای بزرگ مدرنیته یعنی تضادهای بین فرد و جامعه ناشناخته و بیگانه مانده، نهفقط خبری از نهادهای مدنی در آن سراغ نمیتوان کرد بلکه نحوه تظاهری که بینشی هم که طراح آن است از ساحت دیگر وجود نشات میگیرد. در اصفهان از آن نهادهای مدنی که در پاریس از آنها صحبت کردیم اثری نیست. در واقع اهالی اصفهان برخلاف اهالی پاریس و وین شهروند نیستند بلکه مومنانی هستند زیر سلطه دو قدرت، دیانت و سلطنت.
قدرت هم دارالخلافه عباسی بوده و مظهر آن هم عالی قاپو در اصفهان است. اگر به میدان شاه برویم میبینیم که عالی قاپو در وسط است و روبروی آن مسجد شیخ لطف الله و سمت راست مسجد شاه و سمت چپ هم بازار قیصریه است که یعنی در واقع شاه بین زندگی روزمره و روحانی مردم واسطه است و از نهادهایی که صحبت آن در شهرهای دیگر بود، خبری نیست.
استعارهسازی بودلر که صفت برجسته واقعیت پاریس قرن نوزدهم بود در اینجا هیچ مصداقی ندارد زیرا در اینجا آن هالهای که بنیامین بدان اشاره میکرد فرو نریخته و هنوز شیء به کالا تبدیل نشده است. بلکه به عکس، سراسر فضای شهری در جو جادویی هاله غوطه میخورند. در اینجا الفبای فضا استعاره نیست بلکه بینش تجلی است که منشا خود را از تخیل خلاق که همان عالم مثال عرفانی اسلامی ایرانی است برمیگیرد. در اینجا مدرینته با تمام غنا و تعارضات خود هنوز ریشه ندوانیده بلکه به عکس، شهر وجه مشهود و ملموس یک سنت کهن است. پس اگر بخواهیم برای این شهر هم شاعری متصور شویم، چنانکه بودلر را برای پاریس برگزیدیم، میتوان از حافظ شیراز نام برد. یعنی شاعری که جهان را بصورت فضای معلق در فاصله بین مبدا و معاد، ازل و ابد میتواند ببیند. این شاعر نه از پیشرفت صنعتی به معنای تاریخی آن آشناست و نه از کاپیتالیسم خبری دارد. هدفم صرفا اشاره به دیدگاههای مختلفی است که انسان از فرهنگ، شهر و فضاآرایی دارد.
تنها زمانی که شاید بتوان پاریس را با اصفهان قابل قیاس دانست، پاریس قرون وسطی است. اروین پانوفسکی مورخ در کتاب خودش با نام معماری گوتیک و تفکر مدرسی، سخن از پیوند میان معماری و تفکر مدرسی و همانندی ساختار حاکم بر آنها به میان میآورد و نشان میدهد که چگونه این ساختارها هر دو از نیروی عادتساز نشات میگیرد.
از حدود سال ۱۱۳۰ میلادی تا ۱۲۷۰، هنری جلوهگر میشود که این دوره را دورهای استثنایی میکند. در این دوران که طی آن هنر گوتیک پا به عرصه نهاد، مجراهای انتقال فرهنگ در محیط شهری صاحبان همه اصناف و حرفهها را در بر میگرفت. کتابفروش، ناشر، صحاف، سنگتراش و... همه در یک جهت کار میکردند. در نهایت بین همه این صنعتگران و حرفههای مختلف ارتباط و تاثیرپذیری ژرفتری پدیدار شد و بدینسان عادات ذهنی واقعی در ذهن و جان آنان حک میگردید. مجموعهای از این عادات بینش مسیحی را تشکیل میداد که در آن هنر، فلسفه و کلام در پیوندی گسست ناپذیر با یکدیگر نوعی اقلیم وجود را تشکیل میدادند که مختص تفکر مدرسی است. از همین روست که هنر دوران بوتیک را تبلور فلسفه مدرسی در قالب سنگ خواندهاند.
همانطور که اصفهان در دوره صفوی مظهر تفکر عرفانی و فلسفی ایران اسلامی است، همچنان هم فرهنگ قرون وسطایی پاریس تفکر کلیسا، و کلیسا هم سنت تمام عیار است، چراکه دربرگیرنده تمام نظامهای فرهنگی است که بزرگان آن فرهنگ از آن بهرهمند بودهاند. این بود مقایسه من.